توصیف در نوشتههای داستانی و غیرداستانی
یکی از هیجانانگیزترین روشهای گسترش متن توصیف است. از این بابت که وصف جزئیات چه در نوشتهی داستانی و چه در نوشتهی غیرداستانی موجب واکنش خواننده و همراهی او میشود.
استفاده از توصیف یک حادثه یا یک احساس در نوشتههای غیرداستانی مرسوم است. بهطور مثال گرگ مک کیون در مقدمهی کتاب سهلگرایی برای بیان دقیقتر علت شکلگیری کتاب از حادثهای در زندگی خانوادگیاش صحبت میکند:
وقتی داشتم به این موضوع فکر میکردم، یک تماس تصویری داشتم. پسرم جک بود که با تلفن همسرم تماس گرفتهبود. غیرطبیعی بود و فورا توجهم را جلب کرد. متوجه شدم که رنگ صورتش پریده. لحن صدایش تند بود. ترسیده بود. صدای همسرم را در پسزمینه میشنیدم که به جک گفت: 《تلفن رو بچرخون.》تا من بتوانم ببینم که چه خبر است. پسرم سعی کرد توضیح دهد که 《ایوا واقعا یه چیزیش هست… داشت غذا میخورد… بعد سرش شروع کرد به تکون خوردن… مامان گفت… بهت زنگ بزنم.》ایوا تشنج حاد تونیک کلونیک کردهبود. آدرنالینم کمک کرد تا در ادامه این کارها را بکنم: باعجله وسایلم را جمع کردم و با پرواز شبانه پیش خانوادهام برگشتم. ولی اتفاقات روزها و هفتههای بعد باعث شد از نظر احساسی کم بیاورم: سرزدن به بیمارستان، مشاوره با پزشکان و تماسهای تلفنی بیپایان از طرف دوستها و خانوادهام که جویای حال ما بودند و میخواستند بدانند که چه کمکی از دستشان برمیآید. در این میان، کشف کردم که تنها به این دلیل که وسط یک بحران بودم، مسئولیتهای دیگرم به طرز معجزهآسایی ازبین نرفتند. هنوز باید سخنرانیها را عقب میانداختم. پروازهایم را کنسل میکردم. به ایمیلهای واجب جواب میدادم. در تنگنا گیر کردهبودم. بار سنگینی را بر دوشم حس میکردم که بیش از حد تصورم بود و داشت مرا خفه میکرد. داشتم زیر آن بار از پا درمیآمدم. مثل شکنجه بود. این ماجرا تا هفتههای زیادی ادامه داشت. دستِ آخر حقیقت شرایط را درک کردم: خسته و فرسوده شده بودم. عملا کتابی نوشته بودم در این مورد که چطور اصلگرا شویم ولی حالا خودم تحت فشار زیادی بودم و باید کارهای زیادی را همزمان انجام میدادم. احساس میکردم باید به خودم این فشار را وارد کنم که یک اصلگرای کامل باشم ولی چیزی نابایسته و غیرضروری برجا مانده بود که بخواهم حذف کنم. دستِ آخر به آنا گفتم: 《حالم خوب نیست.》
اما توصیف جزئیات و حوادث در داستانها پررنگتر است. در داستان نویسنده سعی میکند جزئیات اصیل را توصیف کند مانند، وصف حیاط بیمارستان در داستان اتاق شمارهی ۶ چخوف، توصیف دشنهای در داستانک دشنهیِ هزارتوهای بورخس که چنین است:
دشنه میخواهد بکشد، میخواهد خون ناگهانی بریزد. در کشویی از میز تحریر من، در میان چرکنویسها و نامههای قدیمی، رویای سادهی ببریاش را بهخواب میبیند و باز بهخواب میبیند. وقتی بهدست گرفته میشود دست جان میگیرد چون فلز جانمیگیرد. هربار که لمس شود خود را در تماس با قاتلی حس میکند که برای او ساخته شدهاست.
توصیف یک محفل و یا مهمانی هم در نوشتههای داستانی بهچشم میخورد. بهطور مثال در این نمونه میبینید که بورخس از جزئیات مهمانی کباب و شرابی که پسرعمویش لافینور او را با خود برده مینویسد:
تعداد مهمانان ده دوازده نفر بود؛ همه بزرگسال بودند. بعدها فهمیدم که پیرترین آنان هنوز سی سالش نشده بود. زود معلوم شد که آنان درخصوص اسبهای مسابقهای، خیاطان باب روز، اتومبیل و زنان سرشناس گرانقیمت اطلاعات کافی و وافی دارند _ مباحثی که هنوز تا اندازهای برای من بیگانه است. هیچکس درصدد کمرویی من برنیامد، هیچکس بهمن توجهی نکرد. برهای که به آرامی و با مهارت بهدست یکی از خدمه آماده میشد مدت درازی ما را در تالار بزرگ غذاخوری نگهداشت. سال تهیهی شراب در اینسو و آنسو مورد بحث بود. گیتاری بود، و اگر درست بهخاطر بیاورم، پسرعمویم دو سه تا از تصنیفهای الیاس رگولس را خواند که دربارهی گاچوها در نواحی دورافتادهی اروگوئه بود و همراه آن چند شعری به لهجهی محلی و بهشیوهی اصیل جاهلانهی آن روزها خواند که دربارهی یک چاقوکشی در روسپی خانهای در خیابان خنین بود.
در این توصیف به چه چیزهایی اشاره شد؟ تعداد مهمانان که چون خاطرهی مهمانی مربوط به دوران کودکی نویسنده است به صورت تقریبی بیان شده، تفاوت سنی نویسنده با آنها، درمورد چه موضوعاتی صحبت میکردند و غیره.
همچنین احمد سمیعی گیلانی در کتاب نگارش و ویرایش به دو نکته دربارهی توصیف اشاره میکند:
۱.
برای بیان بهتر جزئیات باید به دایرهی واژگان افزود. چرا که تنها مشاهده کافی نیست و بعد از مشاهده نویسنده باید دیدهها را ثلت کند که اگر دایرهی واژگانش محدود باشد به مشکل برمیخورد.
۲.
از میان جزئیات آنهایی را باید برگزید که در نشان دادن آنچه مقصود نویسنده است ذینقش باشند، همچنان که صورتساز از خطوط سیما تنها آنهایی را که در نشان دادنِ حالتی بهکار میآیند به حافظه میسپارد.