نوشتن خودِ جدیت است + یک حکایت کوتاه از پیرمردی که دقت کلامیاش بالا بود
۱.
ماجرا مربوط میشود به چند هفتهی پیش. دم دکه ایستادم. همراهم رفت جلو و سرش را نزدیک مخرج کوچک دکه کرد. به پیرمرد گفت: حاج آقا این فندک و برام گاز میزنی؟ حاج آقا هم درنگ نکرد، گفت: من دندون گاز زدن ندارم ولی اگه فندکت رو میخوای با گاز پر کنم، چشم. از دقت کلامی حاج آقا خوشم آمد. شاید به خاطر روزنامههایی بود که در طی سالها خوانده یا جدولهایی که حل کرده. شاید هم آنقدر مردم بیسلیقه با فارسی درافتادند که حاجآقا به تنگ آمد و بعد به حرف. خدا داند.
۲.
چند هفتهای گوشم را با شنیدنیهای تازه درمورد پول مینوازم. همین جمله را میتوانستم جور دیگری هم بنویسم: چند هفتهای هست که درمورد پول بیشتر میشنوم. این کجا و آن کجا، من عاشق اولی هستم.
خلاصه این گوشنوازی باعث شد به سرم بزند آنقدر از پول بنویسم تا رابطهمان بهتر شود. رابطهمان شفاف شود، واضحِ واضح. مثل آب زلالی که سنگها را از زیرش میبینی. یا تلوزیونی که هیچ پارازیتی ندارد. میدانم برای رابطهمان کم گذاشتهام.
راستی، یک هدیه به تو، هر چه را میخواهی واضح کنی موشکافانه بنویس، از لیست کارهای روزانه تا اهداف سالانه و برو بالاتر حتی آرزوها، رویاها. مثل کالبدشکافی که افتاده به جان خودش و کارهایش و روابطش. یکبار میبینی نوشتههایت شوخی شوخی جدی شدند. چون نوشتن خودِ جدیت است.
داشتم فکر میکردم چرا دیگه نوشته هام هیچ رنگی نداره. الان با خوندن نوشته خوب شما فهمیدم که رابطه ام با نوشتن شفاف نیست.
الان ساعت نزدیک دو هست. زود رفتم توی رختخواب که صبح زود بیدار بشم اما نیمه شب از خواب پریدم و به خودم گفتم به جای پرسه های الکی برو به چندتا وبلاگ خوب سر بزن و یه چیزی بخون و از وبلاگ خانم جاجرمی به وبلاگ شما رسیدم و چقدر از سبک نوشتن و اون صمیمیت زبان نوشته هاتون لذت بردم. قلمتون مانا دوست عزیز
چقدر خوشحالم که اسمتونو اینجا میبینم لیلاجان🌺🌺🌺🌺
خیلی خوب نوشته بودی..
نوشتن مثل صحبت کردن است.
هرچیزی بگی جدی میشه. هرچی هم بنویسی جدی میشه.
سپاس از نوشته خوبت.
قلمت مانا
زندهباد مائدهی عزیز