میخواهم بنویسم چون…
این مطلب جملاتی را در بر دارد که بدون هیچ مکثی، به صورت دارکوبی بر صفحهی کاغذ نشاندمشان تا دلایلم را برای نوشتن با شما به اشتراک بگذارم. پیوسته تازهاش میکنم.
میخواهم بنویسم چون…
□ میخواهم تلاشم در انجام نوشتن همچنان ادامه داشته باشد.
□ از طریق نوشتن با کتابهای اعجاب انگیزی آشنا شدهام.
□ راه دیگری برایم نمانده.
□ نوشتن از دانشگاه رفتن بهتر است.
□ دنبال بهتر نوشتن هستم.
□ حرفهایی دارم که فقط میتوانم به کاغذ سفید بگویم.
□ نوشتن جاذبه دارد.
□ چیزهایی که طی این مدت از نوشتن یاد گرفتهام میارزد به کل چهار سال دانشگاه.
□ میتوانم.
□ از وقتی مینویسم کمتر عصبانی میشوم.
□ با نوشتن کنترل سکانِ کشتیِ احساساتم را به دست میگیرم.
□ نوشتن ایراداتم را به رخم میکشد.
□ موقع نوشتن ایدههای جدید شکار میکنم.
□ برای نوشتن باید فکر کنم.
یکبار تصادفی روی کاغذی کاهی دست کشیدم که با وجود سفید بودنش دستم رو قلقلک داد و حس کردم رد برجستگی یک سری کلمات (کلماتی که اصلاً وجود نداشتن) از زیر دستم رد شده. همین موضوع شد پای ثابت آزادنویسیهای من و فکر کنم حالا وقتشه به موضوع این یادداشت ربطش بدم.
گمون میکنم شاید تمام کلمات روی کاغذ مال ما نباشه، هر کاغذ و هر صفحهای آبستن یه التهاب بیرنگ و نامرئی از واژههاست که زیرش جاخوش کردن و منتظرن که با قلم ما راهی شکافته بشه تا خودشون رو به دنیای بیرون نشون بدن.
ما مینویسیم تا کاغذ درد نکشه، یا بهتر بگم: مینویسیم تا بیشتر از این درد نکشه.
عالی👏🏻👏🏻👏🏻🌷